●
به وقت كلي صبح است.اما نميدونم چرا احساس شب دارم.البته خيلي روي حسم حساب نمي كنم.به هر حال دارم كافي ميت ميخورم با عسل.گفتم كه سرما خوردم.حالا اينها چه ربطي دارند بازهم نميدونم.
بايد دوباره برم دانشگاه.بهش مي گن ادامه تحصيل.البته به طور كاملا اتفاقي .راستش من روي دماوند بودم كه اين اتفاق افتاد.كلي هم خبر نداشتم.كلي هم وقت نداشتم براي فكر.
اساسا اون بالا خيلي چيزها رو تغيير داد.ولي اگر من كمتر فكر كنم همه چيز درست ميشه.اينرو يك دوست بهم گفت .البته همان دوست بعدا به اين نتيجه رسيد كه بهتراست در مورد بعضي چيزها كمي فكركنم.البته فقط كمي.من وقتي براي اينكارنداشتم امااين رشته جديد رو دوست دارم.
□ Shiva @ :
9:51 AM :
#